چه بگویم که میانِ دل و عقلم جنگ است
دلِ بی صاحب و جامانده هنوزم تنگ است
چه کنم بی تو مرا باز به جان آورده
این زبان بسته که با غصه و غم همرنگ است
گیج و ماتم که چرا این همه بی رحم شدی
توی این شهر بگو با که دلت همسنگ است
تو ستمکار شدی و چه ستم ها کردی
چون بگویم بخدا بر همه امشب ننگ است
عقل،از چشم تو بیزار و دلم می نالد
که نصیبش همه از عشق تو صد آرنگ است
سرگشته
شب های سرگشتگی...
ما را در سایت شب های سرگشتگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sargashteh22o بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 13:51