غوغاییست

ساخت وبلاگ
تو حالم را نمی بینی کمی امشب که غوغاییست

به خاکستر نشستم من ببین حالم تماشاییست

به زندان رفته می داند غمِ دل را که زندان است

کسی دیگر نمی فهمد نصیبم حسِ تنهاییست

قسم بر جان شیرینم که هر کس عاشقی کرده

در آخر دیده پایانش فقط یک دردِ تنهاییست

خمارم درد دارم کاش مرفینم شوی یک شب

دلم دلخسته از این حس تنهایی و شیداییست

تو را دیدم کنارِ ساحلِ شهرم ولی تنها

خودت امشب بگو با خود که این ها رسم لیلاییست

به چشمش دیده هرکس درد پوتیفار تنها را

جفا بی شک از آیین پر دردِ زلیخاییست
سرگشته

شب های سرگشتگی...
ما را در سایت شب های سرگشتگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sargashteh22o بازدید : 224 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 4:01