آیینه

ساخت وبلاگ
تا گرفتم دست خود آیینه را دنیا سرم،آوار شد

ای دریغا در نبودت،این دلم از چهره ام بیزار شد

یاد دارم چون زلیخا تا گرفت آیینه را در دست خود

دست و پا گم کرد...با زاری نمی دانم چرا بیمار شد

دست لرزان...چهره ام،افسرده...اما شوق دیدارت هنوز

می کشد صد شعله در من چون غمت در جان و دل بسیار شد

در پی ات من می دویدم چون زلیخا در پیِ آن یوسفش

بعد از آن دوری که کردی درد من با رفتنت تکرار شد

عشق یک سر درد دارد می کند دیوانه ات،از عاشقی

پیش رویش ناله ها داد این دلم،از دوری اش هم خوار شد....
سرگشته

شب های سرگشتگی...
ما را در سایت شب های سرگشتگی دنبال می کنید

برچسب : آینه,آینه ممنوع,آینه های روبرو,آینه کاری,آینه و شمعدان,آینه های نشکن,آینه و شمعدان نقره,آینه دستشویی,آینه فرهاد,آینه و شمعدان عروس, نویسنده : sargashteh22o بازدید : 223 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 1:37