خری روزی به درگاه خدا با آه می گفت

ساخت وبلاگ

خری روزی،به درگاهِ خدا با آه می گفت
خدایا شاخ می خواهم و هی جانکاه می گفت

اگر شاخی در آید بر سرم یک بار حتی
حفاظت می کنم از جان و هی بسیار حتی

به هر حیوان که می دید و شنیدهِ خنده رو بود
محبت می چکید از چشم او با خلق و خو بود

تمامِ اهل ده با هم برایش نذر کردند
برایش جاده ها را هم سراسر بذر کردند

اجابت شد به هر زاری دعایِ چهار پایان
و خر شد صاحبِ شاخی و نیش و زهر دندان

شبِ اول خودش را در میانِ مهتران دید
و با عر عر خودش را بهتری از بهتران دید

فراموشش شد آن روزی که زیرِ بار می بود
همیشهِ منزلش هم کُنج یک دیوار می بود

سلامش رفت، از یادش به رویِ چهار پایان
روان می کرد شاخش را به سویِ چهار پایان

خریت کرد و با خر بودنش از اصل افتاد
شبی شاخش ز بخل و کینه اش از وصل افتاد

ورق برگشت و شاخش رفت و خر هم باز برگشت
جدا از عیش و عر عر کردن و آواز بر گشت

به پیش چهار پایان خر فقط شرمنده می شد
دمادم هی برایِ بار بردن بنده می شد

فراوان دیده هرکس مثل خر اطراف جانش
ز زجر و غم به وقتِ دولتش بردهِ امانش

نباید کرد خر را صاحبِ شاخی و خانه
که باشاخش تو بی شک می خوری زخم از زمانه

سرگشته
#سهراب_عرب_زاده

شب های سرگشتگی...
ما را در سایت شب های سرگشتگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sargashteh22o بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 19:02