خزان عمر

ساخت وبلاگ
جوانی رفت از دستم از این دلبستگی فریاد
 
تو شیرینی ولی افسوس از دستت بشد فرهاد
 
ندانستی خزان شد عمر شیرینم از این دوری
 
هزاران ناله من دارم چه گویم داد و ای بیداد
 
مرا ویرانه کردی بی وفا امشب نگاهی کن
 
ببینی خانه ام ویران شد از آن خانه ات آباد
 
طناب دار دارم گردنم امشب کجایی تو
 
خودم را می کنم از قید این دنیا دمی آزاد
 
جدایی درد دارد می کند رسوا تو را در شهر
 
شدم از ناز چشمانش خدا اینجا چرا نا شاد
 
سرگشته
شب های سرگشتگی...
ما را در سایت شب های سرگشتگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sargashteh22o بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 23:05